آنچه در این کتاب سفری به تاریخ گربه ها می خوانید: کف دست مرد اکنون پایین تر می آید. آهسته، آهسته، اوه خیلی آهسته- او می داند که این پنجه ها چه می توانند بکنند…در همان زمان فِلیس سر خود را به سمت بالا می آورَد و دست به آرامی روی سر گربه و بین گوش ها فرود می آید. فقط یک نوازش و سپس انگشت ها به آرامی گردن را نوازش و به سمت پشت حرکت می کنند. آه، یک حسّ جدید. دست این مرد که به خاطر کارش ترک خورده و پینه بسته بود، از احساس بی نظیر لمسِ این پوششِ نرم لذّت می برد…و همین کافی است! و فلیس دوباره در سایه ها ناپدید می شود…خیلی زود تمام شد و فقط در یک چشم به هم زدن؛ چه کسی فکرش را می کرد که همین لحظه کوتاه، دنیای انسان ها و گربه ها را برای همیشه تغییر دهد؟
دیدگاه خود را بنویسید